دلنوشته های دخترمردادی
معذرت میخوام این چند روزه نبودم اخه موس کامپیوتر کار نمیکرد ونمیتونستم بیام سربزنم خب یکشنبه 17هیچ اتفاق خاصی نیفتاد وخیلی معمولی گذشت وچیزی زادی ازش یادم نمیادولی رفتم عکاسی وعکس گرفتم بعدش رفتیم واسه فرم لباسم قشنگ نبود مجبورشدیم خودمون پارچه بگیریم و شبش لباسامو اماده کردم وخوابیدم صبح ساعت 6بیدارشدم و آماده شدم دیروز صبح هم ساعت 9بیدارشدم واهنگ گوش دادم وتلویزیون ومامانم رفت بیرون با خاله ام حرف زدم ساعت 3هم اماده شدم ورفتم ارایشگاه تا ساناز رو نگه دارم خداروشکر ارایشگاه خیلی خلوت بود ساناز خیلی اذیت کرد مریض هم بود کلی گریه میکرد خاله ام خوابوندش وداد بغلم اماده شد شوهرخاله ام اومد دنبالمون رفتیم تالار هیچ کس نبود خاله ام رفت لباسش رو بپوشه من هم کمکش کردم وبعدش خواهرشوهرش اومد ومهمون ها یکی یکی اومدند مامانم خیلی دیراومد چون خواهرم روبرده بود ارایشگاه سرمیز همش با دخترعمو مامانم حرف میزدم داماد خیلی ناز بود یک رقص فوق العاده قشنگ رفتند امروز صبح هم میخواستم بیدار شم دیدم مامانم اماده میشد بره خونه دختر همسایمون چون دخترش زایمان کرده بود بیدارشدم واومدم پایین اهنگ گوش دادم وفیلم دیدم ومامان اومد ورفتم حموم وناهار خوردم وفیلم دیدم وخوابیدم بیدارشدم نماز خوندم وداییم اومد که بره خونه دوستش رفتیم دور زدیم واومدم روزنوشت رو اپ کنم دوستتون دارم
نظرات شما عزیزان:
سلام دوستای گلم خوبید ؟
راه افتادیم بریم مشهد بعد از یک ساعت ونیم که رسیدیم کلی خیاباون ها رو داشتند تعمیر میکردند وکلی جریمه شدیم رفتیم حرم ولی بابام چون کار داشت رفت به کاراش برسه اولش رفتیم زیرزمین حرم دوستایی که اومدند حرم اینجا رو دیدند خیلی قشنگه ولی گوشی ها اصلا انتن نمیده اومدیم رفتیم پاساز که نزدیک حرم فقط واسه خواهرم چیزی خریدیم وخوراکی یک کیف دیدم 35تومن خیلی ناز بود اما گفتم شاید قشنگ ترش هم باشه اومدیم بیرون واز داروخونه واسه مامانم قرص سردرد گرفتیم واومدیم تو یکی از صحن ها نشستیم یعنی یک لحظه احساس کردم که مشهد نیستم اخه تو حرم پربود از ادمهای عرب وعراق وافغان تا 1توصحن نشستیم بابا اومد وبا داداشم رفتند نماز خوندن کنار ما یک خانواده افغان بودند 7تا بچه داشتند کلی باهم بچه ها دعوا میکردند من که پوکیده بودم از خنده اومدیم توماشین وغذا گرفتیم وراه افتادیم ساعت5رسیدیم اینقدر خسته بودم گرفتم خوابیدم ساعت8بیدارشدم نمازخوندم وباالهام حرف زدم
شمال بود بعدش خوابیدم
بعدش زنگ زدم به داییم وگفتم بابامو ببر خونه وخودت بیا دنبالمون بابا رو برده بود وخودش اومد دختر عمو مامانم وداداشش ومامانم توماشین بودیم
کلی حال داد کلی پسر تو عروس کشون بود بعد عروس کشونی رفتیم خونه عروس رو دیدیم وزن عمو مامان رو گذاشتیم خونشون واومدیم خونه از داییم وخواهرم ومامانم عکس گرفتیم داییم رفت واومدم بالا خوابیدم ساعت 2بودوبا عشقم هم حرف زدم وبعدش هم یکم فیلم ببینم ولالا
Design by: pinktools.ir |